طعم شیرین زندگی

۶/۰۱/۱۳۸۸



نوزادی و دوست داشتنی.به دیدنت می آیند.به دیدن مادرت می آیند.لپت را می کشند.بالا و پائینت می اندازند و تو با چشمهای وق زده نگاهشان می کنی.نمی فهمی هنوز که زندگی چیست و طعم زندگی را هنوز نچشیدی.بزرگ تر شدی.وقت مدرسه رفتن است.هنوز هم حالیت نشده زندگی چیست و هنوز هم طعم زندگی را نچشیدی.برایت کادو می آورند.جایزه می گیری و مدرسه رفتن برایت تبدیل به یک حس قشنگ می شود.اولین حس زندگیت شاید.باز هم بزرگ تر شدی.تو سر و کله خودت و بقیه می زنی که کنکور داری و درس و درس و درس.روزی هزاربار به زندگی سگی که داری لعنت می فرستی.با هزار بدبختی کنکور قبول می شوی و وارد دانشگاه می شوی.هنوز هم نفهمیدی زندگی چیست و برای چه زندگی می کنی و هنوز هم طعم زندگی را نچشیدی.برایت کادو می آورند.بهت تبریک می گویند.دوران دانشگاه هم تمام می شود و باز هم بزرگ شدی.آنقدر بزرگ که فکر می کنی عاشق شدی و فکر می کنی می توانی پشتوانه زندگی کس دیگری باشی.هنوز هم نتوانستی طعم زندگی را بچشی.در حالی که فکر می کنی توانستی.ولی نتوانستی.ازدواج می کنی.برایت کادو می آورند.بهت تبریک می گویند.گاهی هم بهت تسلیت می گویند!.بزرگ می شوی.بچه دار شدی.مسئولیتت دو برابر شده.هزینه های زندگی با کار و بارت همخوانی ندارد و باز هم برگشتی به چند سال قبل و زمان کنکور.روزی هزاربار به زندگی سگی که داری لعنت می فرستی.برایتان کادو می آورند.برای بچه هم می آورند.گل می آورند.تبریک می گویند.ولی تو هنوز هم طعم شیرین زندگی را نچشیدی.حس پدری را داری ولی نمی توانی از زندگیت لذت ببری.بزرگ می شوی.بچه ات بزرگ می شود.مدرسه می رود.دانشگاه می رود.ازدواج می کند.برایش کادو می برند.برایتان گل می آورند.بهت تبریک می گویند.اشک می ریزی.روزی هزاربار به زندگی سگی که داری لعنت می فرستی.هنوز هم نتوانستی طعم شیرین زندگی را بچشی.بزرگ می شوی.میانسال می شوی.بازنشست می شوی.برایت گل می آورند.کادو می آورند.تبریگ می گویند.باز هم روزی هزاربار به زندگی سگی که داری لعنت می فرستی.هنوز هم نتوانستی طعم شیرین زندگی را بچشی.بچه ات بزرگ می شود.تو پیرتر می شوی.نوه دار می شوی.باز هم سیل کادو و گل و تبریکات و اشک های پدربزرگ امروز.خیلی پیر شدی.از پس خودت بر نمی آیی.بچه عصای دست نمی شود که.خانه ی سالمندان می شود آخر و عاقبت کادو و گل و تبریکات و افتخارات روزافزون زندگیت.تنها هم سخن و هم نشین هایت پیرمردها و پیرزن های نحیف و رنجور اینجا هستند و برگ های خشک شده ی کف حیاط.به دیدنت می آیند.سالی یک بار.دو بار.برایت گل می آورند.اینجاست که طعم شیرین زندگی را می چشی.اینجاست که از زنده بودنت لذت می بری.گلی که نوه ات برایت آورده....بچه ات برایت آورده....و خنده ای که روی لب آن هاست....زندگی به همین سادگی است....

زندگی را مزه مزه کنیم....حتی اگر تلخ است.

گشته خزان نوبهار من،بهار من
رفت و نیامد نگار من،نگار من
سپری شد شب جدایی به امیدی که تو بیایی
آخر ای امید قلبم با من از چه بی وفایی
.
.
.
دانلود
هفته پیش تو ترافیک میدان تجریش پیرمردی سریع پرید به پاک کردن شیشه ماشین.با دست اشاره کردم که بدتر کثیفش نکن و 500تومان بهش دادم...تو راه بهش فکر کردم و گشتم تو آهنگ ها و این آهنگ بالایی رو آوردم و گوشیدم....دلم کباب خواست براش!

16 دیدگاه:

س پ ی د ا ر گفت...

نه اینکه مزه مزه نمی کنیم ! تو تلخی " می " تلخی زندگی رو به گسی می نشونیم ! : دی

_____________

واسه لینک دانلود این آهنگ واقعا سپاس ! دوستش داشتم . . .

z گفت...

هوم.. فرقی نمی کنه که ریتمش خوب و با مزه بود، موافق نیست باهات..

راستی کادو می آرم، تبریک می گم گل می آرم اصلا برات.. آقا این سی دی ما رو نمی دی؟ :پی زیاد

مبین.م گفت...

چرا موافق نیست آیا؟!....سی دی شما رو دوست جونتون خیلی وقته گرفته!..:دی زیاد

مانليا گفت...

تو چرا باور مي كني.اين والدين ازين حرفا ميزنند ولي الكي ميگند.ماكه همش بهشون ميگيم فيلم بازي نكنيد.

چه بچه مايه دار!

darya گفت...

ye alame harf tu zehname ama nemitunam benevisameshun.yani alan maghzam kar nemikone kolan.yani ye chiziam tu mayehaye afsordeye kamel ama bazam age az nazdik bebinim ba didane nishe bazam bavaret nemishe.
pari rooza yeki az dustam migoft to chera hamishe dari mikhandi.mikhastam begam khandeye talkhe man az gerye gham angiz tar ast,ama in kharejia ke sher halishun nemishe.

papary گفت...

جدا زندگی همینه. اما تو همون جوونی هم اگر بدونی چی می خوایی میتونی زندگی رو مزه مزه کنی و از طعمش لذت ببری

میگم! اینو نوشتی که گواهینامت رو به رخ من بکشی حالا :دی

Gilda گفت...

و چه سرنوشتی در انتظار ماست.

نرگس گفت...

هووووم... شاید آره،شاید نه...

ولی وقتی چیزی رو از ته دل خواسته باشی و داشته باشی لذت می بری،

البته شاید آره،شاید نه...

دلت کباب خواست براش!!!

نرگس گفت...

هووووم... شاید آره،شاید نه...

ولی وقتی چیزی رو از ته دل خواسته باشی و داشته باشی لذت می بری،

البته شاید آره،شاید نه...

دلت کباب خواست براش!!!

Meci گفت...

من همیشه فکر میکنم کاش برای به دنیا اومدن نظر خود اون شخص رو هم میپرسیدن

Meci گفت...

الان اهنگه رو دانلودیدم همیشه اهنگایی که میذاری خوبه

z گفت...

نیست دیگه. باید تحت فشار بذارمش (;

مبین.م گفت...

این چیزا بهش کارگر نیست!

فرناز گفت...

"جومونگ به ایران آمد و صدا و سیما کلی نشانش داد ولی این همه روشنفکر و دانشمند خودمان پشت خط هستند. این همه مردم در خیابان بودند نشان نداد. احمد شاملو مرد ولی دم نزد. ربنای شجریان را هم که حذف کرد"
هر کس می خواهد به سبک خودش در این باره بنویسد!
همراه شو عزیز!

ناشناس گفت...

مردم رو به جایی می کشونن که آرزوشون میشه همین آرامشی که گفتی .
هدفشون همینه .

فرناز گفت...

مبین بنویس دوباره .

من عذاب وجدان گرفتم :-(

هیچوقت دوست نداشتم توی طرز تفکر و رفتار و گفتار کسی دخالت کنم . اما شرایط یه جوری بود که ... :-(