سپیدی شب...

۶/۱۸/۱۳۸۸

گاهی سفیدی یک صفحه کاغذ تو را به وجد می آورد که بنویسی امّا نوشتن بر صفحه سپید مشکل است و وحشت آور از اینکه حضور فیزیکی افکارت را ببینی.سیاهی شبهای من همیشه لوحی بی لک بوده اند برای نوشته های سپیدم. نامه های شبانه ای که حروف و خطوطش در تاریکی بسته بودن چشمانم بر صفحه ای سیاه از راست به چپ رژه می روند. اندکی خواب را برایم پریشان می کنند امّا خودشان آرام آرام به عمق تاریکی می روند و محو میشوند. شاید در گوشه ای از ضمیر ناخود آگاهم آرام میگیرند یا شاید هم از پنجره اتاق به بیرون میریزند.نمیدانم.....همین
_____________________________________________
نبودم...بودم؟!...نمی دانم....نپرس!
_____________________________________________
خیلی به این فکر می کردم که چرا رزمنده های جنگ و یا انقلابی های دو آتشه دلشان برای زمان جنگیدنشون تنگ می شود.می پرسیدم آیا برای خون و گلوله و ترس دلشون تنگ می شود....حالا به جواب سوالم رسیدم....دلم برای جنگیدن هایمان تنگ شده....برای مشت های گره شده و گلوله و خون....برای بوی باروت و اشک آور....حتی برای آن یگان ویژه و بسیجی بی پدر!
________________________________________
گلمراد گریه می کنه!......

19 دیدگاه:

دلفین چپ دست گفت...

روز قدس دیگه به امید خدا

Meci گفت...

شنیدی اون دونفری که مسئول رسیدگی به وقایع بعد از انتخابات بودن دستگیر شدن؟؟(آدم دیگه نمیدونه گریه کنه یا بخنده؟)

papary گفت...

برادر کجا بودی؟

فرناز گفت...

واسه روزای قبل از اون انتخابات کذایی آره .
ولی واسه روزای بعدش نه . اصلا دلم تنگ نشده .

مانليا گفت...

منم دلم تنگ شده اتفاقا..روز سخت در پيش است...مي سريم ولي چرا نيستي؟

sunrise-avenue گفت...

هی مبین! آر یو الایو؟!!
امید است این چیزایی که دلت واسشون تنگ شده بازم شروع شه.

sunrise-avenue گفت...

جمعه 28 ام دیگه :-)

بانو تمشکی گفت...

سام
شرمنده چند روزی نبودم.
در اسرع وقت جواب کامنت ها رو می دم.
[گل]

نيلوفر گفت...

نيستي!!!! كجايي...؟؟؟!!!!!!

elham گفت...

سلام مبین جان خوبی اقا؟ نیستی کم پیدایی؟

darya گفت...

yeki az azabhaye man dar in donya comment gozashtan baraye blogspote.nemishe beri ye jaye asuntar? :(

elham گفت...

داداش مبین گل بیا یه خبری از خودت بده کجایی تو؟ دلم برات تنگ شده....

مرتضی گفت...

تو ساده دل کندی مبین خان ولی تقدیر بی تقصیر نیست.
چطوری سابقا ریفیق. احساساتی شدیم و البته دچار نوستالوژی. آقا ایشالله دوباره میریم و جنگو ادامه میدیم. ولی خدا وکیلی ما یه رگ کاشونی داریم. پس به ما اجازه بدبد زیاد اون جلو نیاییم که یه کم میترسم.

sunrise-avenue گفت...

جدا تو کجایی؟!

مانليا گفت...

سلام. تو كه حالت از منم بدتره؟كشيدي كنار چرا؟
بيا خب!حداقل كم بيا.

گیلدا گفت...

سلام.
و این لوح همچنان سپید می شود

nazanin گفت...

ممنون از مطالب خواندنی ات

دانشجو گفت...

با سلام
اینجانب دانشجوی دوره کارشناسی رشته روانشناسی بالینی دانشگاه علامه طباطبایی هستم و برای تکمیل پایان نامه ام نیازمند تکمیل پرسشنامه هایم توسط دانشجویان دانشگاه های شهر تهران هستم. موضوع پژوهش من بررسی رابطه بین ابعاد عشق و تعدادی از ویژگی های فردی می باشد و برای پرکردن پرسشنامه ها حداقل شرط لازم این است که آزمودنی هم اکنون داری رابطه عاشقانه با شخصی دیگر و یا افکار عاشقانه درباره شخصی دیگر باشد. لازم به توجه است که نمونه من بایستی از دانشجویان دانشگاه های تهران باشد ولی شرکت تمامی دانشجویان کشور در این پژوهش مجاز است وجواب آزمون به آنها داده خواهد شد. در پایان خواهشمند است فیلد مربوط به دانشگاه را بدرستی پر کنید تا در انتخاب اعضای نمونه پژوهش دچار اشتباه نشویم.
برای شرکت در آزمون آدرس زیر را در مرورگر خود کپی کنید و کلید اینتر را فشار دهید.
Azmoon.freei.me
از مسئول وبلاگ خواهشمندم برای اعتلا و پیشرفت سطح علمی جامعه این آگهی را حذف نکند تا سایر بازدیدکنندگان هم در صورت تمایل بتوانند شرکت کنند.
با سپاس

زنی که ... گفت...

تردید گاهی دلتنگی به بار میاره مثل وحشت مثل کاغذ سفید